-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:44
بهار ِ من بخند ؛ بگذار یاد بگیرند غنچه ها شکفتن را ... + حکم شکفتن را لبان تو صادر می کند .. باور کن ..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:44
خوب بلدند تقلید کنند این زنبور های فراموشکار ؛ انگار یادشان رفته عسل طعم لب های توست ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:43
کجای زندگی کفش هایم را تا به تا پوشیده ام که این همه زمین میخورم ؟! + زندگی یه لحظه واستا. ؛ میخوام کفشامو درست پام کنم ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:43
علت مرگم را در جعبه سیاه ِ دل ِ او جستجو کنید ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:43
به هیپنوتیزم ِ چشمانت ایمان آوردم ؛ بی شک آن " دوستت دارم " اعتراف سنگینی بود ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:42
محاصره کن سرزمین تنم را با حصار بازوانت .. با سلاح گرم دفاع میکنم ؛ لبهایم .. هر بوسه ، یک شلیک ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:42
لبهایت ثابت کرده با یک غنچه هم بهار میشود ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:41
اکسترمم ها را رها کن ؛ حد من در بی نهایت همگرا می شود به تو ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:41
سالهاست این ترازوی دو کفه تعادل ندارد ؛ دست ، خالی و دل ، پُر ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:40
لشکر کشی نمیخواهد گوشه نگاهت کافیست ؛ سپر و شمشیر می اندازد شوالیه قلبم ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:39
پنجره را باز میکنی باد مست ِ بی حواس میشود و پسرک کارتن خواب ِ کوچه ات ؛ تا صبح بعد جا نماند از لمس عطر گیسوانت ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:39
دنبال کلید واژه ام می گردند ؛ نمی دانند سالهاست من بی تو یعنی سوال بی جواب ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:38
خودم برایت یک کافه پیدا می کنم که صاحبش یک مرد ِ پیر تنها باشد .. که شب کریسمس برایش بی معنا ترین باشد .. که نور کافه اش از دور ، قلقلک ِ امیدت باشد .. تا به کافه ی گرم پناه ببری .. تا از پشت پنجره زل بزنی به تن ِ سفید ِ بلورینش .. تا تو هم دوستش داشته باشی برف را دخترک کبریت فروش ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:37
می بافم می بافم تن پوشی از جنس ِ نابِ آغوشش .. می بافم می بافم دستکشی از جنس گرمای دستانش .. می بافم می بافم شال گردنی از جنس بوسه هایش روی گردنم .. می بافم می بافم برای آدم برفی احساس ِ این روزهایم ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:36
مثال نقض: هر گردی گردو می شود ، وقتی تو آن سنجاب ِ گردو دوست باشی !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:36
هر بار که لبانت را از من دریغ می کنی ، انگار کودکی در من حل می شود که لجوجانه بهانه ی " آبنبات " میگیرد !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:35
وانتی دست و پا کن شروع کن به فروختنشان در آمد ِخوبی می شود .. حواست با من هست ؟! هندوانه های زیر بغلم را می گویم !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:34
دلم میخواهد آن پاییز بارانی را آن کافه ی گرم و صمیمی را آن میز پر خاطره ی بلوطی رنگ کنج پنجره را آن مرد پیر نوازنده را آن قهوه ای چشمانت را که به قهوه ی فنجان طعنه میزند ... با یک تجدید خاطره موافقی ؟ من و خیالت / عصر پنج شنبه / کافه ی همیشگی ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:33
یه صندلی گهواره ای .. رو به روی یه پنجره بزرگ .. چیک چیک بارون .. رو صندلی نشسته باشی .. منم بشینم رو پاهات .. تو بغلت جا کنم خودمو .. یه پتو دورمون .. فقط گوش کنم به صدای نفسات و بارون که باهم قاطی شده .. و دعا دعا کنم که از خواب نپرم ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:32
هوای سرد بیرون .. بارون نرم پاییزی .. یه شومینه ی روشن .. دو تا فنجون چای داغ .. یه "من" که سرم رو پاهاته .. یه "تو" که شونه وار دستت تو موهامه .. و ... یه دلتنگی غریب که یهو فریاد میکشه : " کات ! این یک رویا است ... "
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:31
بروم فالگیر بشوم بیایی فالت را بگیرم دستت را که به من دادی ، از خود بی خود بشوم ... به خود که آمدم ببینم هنوز روی صندلی ِ کهنه ی قطار به زن فالگیر خیره مانده ام ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:28
هنوز هم کودک ِ درونم بی تاب ِ لالایی های شبانه ی توست ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:28
مترسک ِ قصه ی ِ من ساده است ؛ می خندد با کلاغ هایی که هوس ِ مزرعه دارند ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:26
از آخرین شبی که تو بغلت خوابم برد تا همین حالا نمیدونم چرا اون آغوش گرم رو با این سنگ سرد عوض کردی ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:25
کلافه شدم آنقدر که به دنبال کلافی گشتم که سرش پیدا نیست ؛ درست مثل قصه دلتنگی ام که نمیدانم از کجا شروع شد ...
-
ادبیات قلبم
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:24
این بار دلم در صرف کردنش مانده است ... رفتن تو دیگر چه صیغه ای ست ؟