ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...
ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...

ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...

یه روز سرد پاییزی هم میاد که وامیستم رو بالکن و
تموم  ِ خاطره هاتو میدم دست ِ باد ..
واسشون دست تکون میدم ؛ در رو میبندم و برمیگردم تو اتاق ..
میشینم جلو شومینه..
یه کم که گذشت ، پامیشم میرم دو تا فنجون قهوه میریزم و برمیگردم ..
خیالت قصد ِ رفتن نداره ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد