ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...
ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...

ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...

" سرم شلوغ است "

می تواند یک جمله ی عاشقانه باشد ؛

وقتی جمعیتی از تو

در سرم

عبور می کند هر لحظه ...

شکرت ...

من ؛ خدا رو بیشتر از هر وقت دیگه ، شبای بارونی که زیر پتو مچاله شدم و به صدای چیک چیک بارون رو بوم گوش میدم ، حس میکنم .. دارم صداشو میشنوم ...

بهشت همین دنیاست ؛ وقتی تو رو دارم ...

بیا توافق نامه را امضا کنیم ؛

تو یک بار بگو دوستم داری ،

من روزی هزار بار دورت میگردم ...

من از تو راه برگشتی ندارم ...

سفر به تو

سفر ِ بی بازگشت

به ماه است ...

که خدا تو رو به من هدیه داد ...

تو پاداش ِ کدوم کار ِ خوب ِ منی ؟

تو

مثل ِ

گرمای مطبوع ِ یک فنجان چای داغی

برای حلقه شدن ِ انگشتان ِ بی حس از سرما

دور آن ...

مثل ِ

سوسوی چراغ ِ خانه های دهکده

برای مسافری که

راه گم کرده ...

مثل ِ

یک خبر خوش

وسط ِ عصر ِ دلگیر ِ جمعه ...

با قلموی آبی ؛ رنگی کن روزامو ...

برام از آبی های آرامش بخش بگو .. از آبی ِ دریایی که بار ها کنار هم در گوش موج هاش پچ پچ کردیم .. از آبی ِ آسمونی بگو که سقفش کردیم و روی فرشی از چمن دراز کشیدیم و تماشاش کردیم .. از دکوراسیون ِ آبی ِ پر از آرامش ِ خونه ای بگو که قراره توش با هم نفس بکشیم .. نفس بکشیم و از دنیای آبی رنگی که واسه خودمون ساختیم لذت ببریم .. برام از رنگ ِ آبی ِ روشن ِ "ساعت هفت" بگو .. که قراره دوباره با لبخند ِ بینظیری که روی لب های هیچ آدم دیگه ای ندیدم ، بهم سلام کنی .. برام از آبی ِ تیشرتی بگو که بخاطر من میخریش تا با دیدنش دلم از خوشی دست و پاشو گم کنه و گروپ بخوره زمین .. برام از آبی ِ مانتوی قلب قلبی ِ خودم بگو ؛ همونی که یکی از قلب هاش خونه ی توئه .. برام از قرص ِ آبی رنگ ِ خنده هات بگو که هر ساعت یک بار مثل نفس برام واجبه مصرف کردنش .. برام از خنکای رنگ آبی ای بگو که پوست صورتمون رو نوازش میکنه وقتی زیر سایه ی سبز ِ درخت نشستیم و به هیچ فکر می کنیم جز خودمون .. برام از رویای آبی رنگی بگو که بهش بال و پر دادیم و داریم واسه پروازش میدوییم .. بگو آبی ِ من .. برام از خودت بگو ...