ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...
ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...

ساکن ِ چهار خانه ی پیراهنش ...

بخند ..

خنده ی تو ؛ بر هر درد بی درمان دواست ...

دکمه به دکمه

پیراهنم را 

باز می کنی ؛

مثل  ِ 

قدم به قدم  ِ 

فاتحی 

روی ماه ...

ز .. ک .. ی .. هـ ..

طوری عاشقانه صدایم میزنی 

که حسودی شان می شود حروف الفبا 

به تک تک ِ حروف اسمم ...

از حال دل من و شعر ها چه میدانی ؟ بعد ِ لبخندت ...

لبخند تو 

شروع ِ شعر است ؛ 

مبادا اخم کنی 

بند دل ِ قافیه ها پاره شود ...

تو 

دلت 

دریا 

بود ... 

من 

دل 

به دریا 

زدم ...

حکایت ِ عاشقانه های سال های دور ...

اگر من و تو آدمای شصت ، هفتاد سال ِ پیش بودیم ، تو یکی از اون حاجی های معتمد ِ محله می شدی که بقیه رو اسمت قسم می خوردن .. یه حجره داشتی وسط بازارچه .. پر از فرش و قالیچه .. دست به خیر بودی .. شاگردی پیشت کار می کرد که چند سال پیش آورده بودی ور دست ِ خودت تو حجره کار کنه .. بچه ی پاک و اهل کاری بود که قبولش داشتی .. گاهی وقتا بهش می سپردی از دکان فلانی ، خوردنی بگیره و بیاره خونه برای من .. کار هر روزش این بود که با دوچرخه تا خونه بیاد تا غذایی که واسه ناهار برات پختم رو بیاره دم حجره .. و من هر بار بهش یاد آوری کنم که مراقب باش ظرف غذا رو اینور اونور نکنی که مبادا بریزه .. گاهی هم بهش می سپردم برات خبر بیاره که امشب فلانی و عیال و بچه ها شام مهمون ِ ما هستن .. کوکب خانوم از صبح مشغول بساب و بشور و بپز بود .. شب با یه هندونه تو دستت بر می گشتی خونه .. جای هندونه وسط حوض ِ حیاط بود واسه خنک شدن .. بعد از تموم شدن مهمونی ، حرف های زنونه ، خنده های یواشکی ِ دخترا و حرفای مردونه ی بازاری ِ مردا و وقتی که همه رفتن و من دارم تو اتاق جاتو برات پهن میکنم ، در حالیکه داری با رادیوت ور میری صدام میزنی و بعد از شنیدن ِ " جانم " میشنوم که میگی " خیلی خانومی بخدا ... " و من در حالیکه دارم از داشتنت عشق می کنم ، جوابتو با یه لبخند ِ پر از حرف میدم .. وقت ِ خوابیدنه .. شب بخیر آقای من ...

با تو هیچکس جز من ، بی سپر نمیجنگه / با تو هیچکس از این ، بیشتر نمیجنگه ...

دلم را برده ای 

همچو فاتحی ، 

غنیمت جنگی را ... 

 

 

+ عنوان : چشمه ی طوسی / محسن چاوشی

بهار تویی ...

هوای گل های قالی ِ خانه بهاری است ؛ تا زمانی که قدم های مادرم روی آن جریان دارد ...

فروشی ...

چه کند 

کیبورد ِ فروشی ِ دست ِ دویی که 

عاشق ِ دست های لطیف ِ صاحبش شده بود ؟ 

من مُرده ام !

عطر تنت 

متهم ردیف اول است ...