من دخترم .. هر چقدر هم مغرور باشم جلوی هر جنس مخالفی ، هر چقدر هم اجازه ورود به حریم شخصی َ م را ندهم به هر کسی هر چقدر هم محل نگذارم به پسر های اطرافم ، هر چقدر بگویم " ظریفم اما ضعیف نیستم " ، بالاخره یک جا کم می آورم .. با تمام ِ غرورم کم می آورم .. بالاخره یک جا من هم دلم یک تکیه گاه میخواهد که محکم باشد .. که مرد باشد .. که بماند و نرود .. که بماند و نترسم از روزی که قرار است دیگر نداشته باشمش .. بالاخره یک روز من هم می فهمم که جای یک حامی بدجور خالی است .. که دلگرمم کند با " نترس .. تو منو داری .. " ـهایش .. که خیالم راحت باشد موقع ِ سختی ها یک مرد کنارم هست نه کسی که نهایت دغدغه اش خراب شدن مدل موهایش در روز های بارانی ست .. بالاخره من هم با تمام ِ غرورم یک جا با شنیدن اسمم از زبان یکی دلم میلرزد .. من هم یک روز با تمام ِ بی تفاوتی هایم غرق ِ گرمای آغوش ِ یک نفر می شوم .. آنقدر که همان دختر مغرور ِ دیروز ، دلتنگ ِ آغوش ِ امن ِ امروز میشود ..
من دخترم .. بالاخره یک روزی یک جایی احساسم دست ِ منطقم را میگیرد و میبرد َش گوشه خلوتی و آرام در ِ گوشش میگوید :
" کاریش نداشته باش ؛ عاشق شده ... "