یه روز سرد پاییزی هم میاد که وامیستم رو بالکن و
تموم ِ خاطره هاتو میدم دست ِ باد ..
واسشون دست تکون میدم ؛ در رو میبندم و برمیگردم تو اتاق ..
میشینم جلو شومینه..
یه کم که گذشت ، پامیشم میرم دو تا فنجون قهوه میریزم و برمیگردم ..
خیالت قصد ِ رفتن نداره .../span>